.....توک موهات یه عنکبوت ریزه میزه خوشگل طلایی نشسته...
هی شک میکنه
تو تنور چشات ...
مشتیای عاشق بال و پر سوخته زیادن
...تو از جنس لیمویی اما ...
من یه ببر بنگی ام ...
فیلسوف تمامی لحظات تمام عصر دیروز !
هی گفتم هی تو نشنیدی ...
ناشناس از میان ِ انبوهی می گذرم؛ هر گیاه اما، از کشیده شدن بر من
نام می گیرد.
چشم بسته ام، و نام ِ گیاهان، تاریک است.
دیگر هیچ کجا، هیچ کجا
مرا به نامی، به کلمه یی، صدا نکن؛ که حال، تمام ِ زبان، در نام ِ یک گیاه، آسوده ست.
سخت تر از گیاه، لمسم کن؛ دستان ِ تو را نثار ِ تو می کنم
تنگ تر از گیاه، در آغوشم کش؛ بدنت را به تو ارزانی می دارم.
و زمانی که آسیاب ها، در نور به گشت آید،
تو دست هایت را خواهی بست، مشت خواهی، گره خواهی کرد
و این گره را، مانند هدیه یی
حفظ خواهی کرد.
( از شعر شقاقلوس / بیژن الهی ) / دوات