ناشناس از میان ِ انبوهی می گذرم؛ هر گیاه اما، از کشیده شدن بر من
نام می گیرد.
چشم بسته ام، و نام ِ گیاهان، تاریک است.
دیگر هیچ کجا، هیچ کجا
مرا به نامی، به کلمه یی، صدا نکن؛ که حال، تمام ِ زبان، در نام ِ یک گیاه، آسوده ست.
سخت تر از گیاه، لمسم کن؛ دستان ِ تو را نثار ِ تو می کنم
تنگ تر از گیاه، در آغوشم کش؛ بدنت را به تو ارزانی می دارم.
و زمانی که آسیاب ها، در نور به گشت آید،
تو دست هایت را خواهی بست، مشت خواهی، گره خواهی کرد
و این گره را، مانند هدیه یی
حفظ خواهی کرد.
( از شعر شقاقلوس / بیژن الهی ) /
 دوات

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:50 ق.ظ http://h2o.blogsky.com

سلام مهدی

مرسی که به وبلاگم سر زدی. خوبه که می دونم مهدی های دیگری هم هستن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد